کوهمره کاکایل خوش اندی
یادباد آبادي سرسبز ایل/ مردمان خوب و یكرنگ و اصیل/نان و دوغ و پونه و كشك و كره/ آغل بزغاله و میش و بره/ كاش برميگشت دوباره مشك دوغ/خسته ايم از دوره رنگ و دروغ!
کوهمره قوم پارس یکی قومی از پارس ،کهمره نام دوستان عزیز درصورتی که نام شاعر عزیز این شعر بسیار زیبا را می دانید در قسمت نظرات برای ما ارسال کنید
نظرات شما عزیزان:
همه نیک سرشت و همه خوش مرام
ز اصل ونصب آريايي نژاد
چوساسا ن و آن خسرو کی قباد
همه سرزمينش خوش و خوشگوار
به صحرا وکوهش پر از چشمه سار
زمغرب رسد تا حد کازرون
شمالش زند خرک وچر مکون
جنوبش کوه گرم و سوخته چنار
زمشرق فراتر رود از کوار
زنانش به جرأت ز مردان سرند
همه پاک وجنگی و رزم آورند
چنان ببر غران به هنگام جنگ
به کوه وبه صحرا به سان پلنگ
خرامان و رقصان به آوای ساز
چونان آهوان در نشیب و فراز
به هر بیشه اش خفته شیر نری
چنان معدن و کان پر گوهری
به سر خون ماصرم گر افتد خروش
چو دیگی همه کهمره آید به جوش
وگر دشمنی قصد مسقان کند
همی دست خود شسته از جان کند
سپاه سفاک تیمور لنگ
چو آهنگ شیراز کرد هنگام جنگ
ز شيران کهمره کرد واهمه زسوی دگر برد سپاه و رمه
در اول کهمره ماصرم بود که پشت حکومت بدان گرم بود
پس آنگه کهمره شد با شکفت
که دارد همی قلعه افزون ز هفت
نژاد ی یل وسر کش و ریشه دار
فراوان در آن باغ انجیر و نار
گر آید ز اردوی سرخی غریو
به دشتی کند ترک کاشانه دیو
گذشته از ملک دولت هزار
زمردم نبود کسی جیره خوار
ز اصل ونصب آريايي نژاد
چوساسا ن و آن خسرو کی قباد
نشانش همان دره کاهنک
به زیر کربس چپ دهنوک
یکی دیگرت گر بگویم نشان همان رمز خفته در آتش نهان
که گر ناسزایی به آتش دهی زمردم دوصد نا روا بشنوی
دگر رمز سوگند ما بر اجاق
فراوان همی برج وبارو و طاق
چهارم دره دریاهک است
که در نامگذاریش دل من شک است
در آنجا مکانی به نام کیش کافریست
که گویی همه وهم و نا باوريست
که خلقی ز دست قوم عرب بدان جا گریزان شده نیمه شب
یکی دژ بسازند چنان سفت وسخت
چنان آشیان مرغ بر درخت
دگر کوه مروک پشت بکک
که سایه فکنده سر دهنوک
که مروک همان نا م مزدک بود
به یزدان پرستی همی تک بود
نداند به جز خالق و کردگار چها رفته است بر سر این دیار
که دارد بسی مردم نکته سنج
سخن نزدشان پر بها تر ز گنج
یکی کهنه قومی ایرانی است
همه گفته هاشان ساساني است
درود و سپاسم بر این مردمان
که از فر جمشید دارند
برچسبها: کوهمرهشعر کوهمره